«آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها مىشوند و مورد آزمایش قرار نمىگیرند» سوره عنکبوت آیه 2
درباره من
ایستاده بر این بام پیر ، زیر سایه ی بر حق ولایت هراسی نیست.
نسلمان نسل جوشش است و بی تابی، سر به زیر ظلم نمی بازیم.
کوبنده می مانیم بر دشمنان جان و خرد، آنان که به زور و تفرقه خلق را می ترسانند.
ایستاده بر این بام پیر، تا فدای سر، تا فدای جان
ادامه...
بهامین
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 ساعت 01:55 ب.ظ
«آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها مىشوند و مورد آزمایش قرار نمىگیرند»
این آیه رو نوشتی خندم گرفت... پس صفت عالم بودن خدا رو ازش بردار... یعنی خدا نمی فهمه که این چیزی که آفریده می خواد چیکار کنه که دوباره آزمایشش می کنه؟!
سلام دوست عزیز، یه داستان: یه نفر می یاد پیش یکی از ائمه و ازشون می پرسه تقدیر این میوه ای که دست منه چیه؟ دور انداختنش یا خوردنش. اگه تقدیر خوردنش باشه من اونو دور میندازم. اگر هم تقدیرش دور انداختنش باشه ، من می خورمش. حضرت بهش می گه میوه رو بخور . و اونم می خوره. بعد حضرت می فرماید ، تقدیرش خوردن اون بود. نکته رو گرفتی؟ صفت ها رو نباید نسبت به آدما و خدا یکسان فرض کرد.
«آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها مىشوند و مورد آزمایش قرار نمىگیرند»
این آیه رو نوشتی خندم گرفت...
پس صفت عالم بودن خدا رو ازش بردار...
یعنی خدا نمی فهمه که این چیزی که آفریده می خواد چیکار کنه که دوباره آزمایشش می کنه؟!
سلام دوست عزیز، یه داستان:
یه نفر می یاد پیش یکی از ائمه و ازشون می پرسه تقدیر این میوه ای که دست منه چیه؟ دور انداختنش یا خوردنش. اگه تقدیر خوردنش باشه من اونو دور میندازم. اگر هم تقدیرش دور انداختنش باشه ، من می خورمش.
حضرت بهش می گه میوه رو بخور . و اونم می خوره. بعد حضرت می فرماید ، تقدیرش خوردن اون بود.
نکته رو گرفتی؟
صفت ها رو نباید نسبت به آدما و خدا یکسان فرض کرد.
سلام دوست عزیز
بسیار کار زیبا و قشنگی رو انجام دادید.این هم یک جور جنگ نرم هست دیگه.اینطور نیست؟
امیدورام موفق و موید باشید
بسمه تعالی
احسنت
اگه مایلی لینکت کنم و شما هم لینکم کنید.
التماس دعا پیش بسوی حمله آفندی علیه دشمن سایبری
یا علی
سلام عزیز جان
داستان ندا تبدیل به شاهنامه شده جالبه بخونین :
-
-
شبی گردبادی برآورد گرد
جهان خاک شد عالمی کور کرد
کنون گوش کن بشنو این فال را
سه گوش است و یک چشم دجال را
ورا یاورانی است بس فتنه گر
از او یاوه گو تر به حیلت بتر
یکی دختری حیله گر خام بود
سرش پر زسودا ندا نام بود
به شوخی و جد حیله با مردمان
بکردی ولی کس نبردی گمان
چنان خیره سر بود آن دخترک
که بر هر چراغی بگفتا درک
چو دجال او را به خوبی شناخت
مر او را یکی حیله در خور بساخت
گزین کرد او را برای نبرد
هموئی که غافل بد از گرم و سرد
ورا گفت آخر تو ای دخترک
زدی بر دل عاشقانت ترک
بر آن چهر اگر گردی آید زماه
شود سرنگون دست مردم به چاه
تو را ماه اگر هست اینجا رقیب
چنان کن که او را کشندش صلیب
مر آن پیر فرزانه گر رهبری است
تو را کی دگر فرصت دلبری است
بیا تا زر اندوده گردی ز جود
بیاور یکی گرز حیلت فرود
کنون در کف مردمان جامهاست
به قدری که خواهیم گیهان نماست
چو یاران من قصد سلطان کنند
چنان شیری آهنگ میدان کنند
به حیلت بیفکن تنت خاک زود
تو را کشته بر جام خواهم نمود
بر آن چهر گلرنگ خود خون بپاش
بگوئیم سلطان زدش تیر فاش
به خون خواهیت مردمان سر زنند
دو صد شعله بر بوم و بر بر زنند
شود گیر و داری چنان پر غبار
تو را می فرستم به دیگر دیار
چو بر آنچه گفتند بازی نمود
و در آن گذر صحنه سازی نمود
بپاشید رنگی چو بر صورتش
به جام جهان بین چو شد صحبتش
قضا را در آن حیله بر اشتباه
نمودند حیلت به کلی تباه
از آن نقشه نقشی که در جام بود
دمی رنگ پاشیدنش را نمود
چو بر خاک خود را بیفکنده بود
چو در مشت بر کیسه ای بر گشود
بر آن صورت همچو ماهش به دم
بیفزود صد جوی خون بر ستم
رفیقانش آنگه چو بر داشتند
به مرکب چو او را خر انگاشتند
بگفتند دیگر بدان دخترک
مر این را که خلقی نیفتد به شک
تو باید بمیری که غوغا شود
مبادا که مشت ددان وا شود
به کار آید ار نعشت از ما گذر
که دیگر نبینی به دنیا تو شر
اگر حیله گر بود و گر راه زن
بیفتاد دیگر بر آن چاه زن
چنین گفت یزدان به حیلت گران
کنون حیله کن تا که باشی در آن
کافشین